چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۷

ببین تمام شد

حدودا چند سالی میشود که در حیطه وب لاگ نویسی فعالیت داشته ام از سال 80 شروع کردم به نوشتن از شعر شاعری تا شعار و تلفظ کلمه مضحک آزادی و آزادی خواهی خلاصه در این هشت سال تجربه های فراوانی کسب کردم ، غم های زیادی هم دیدم ، سختی هایی هم به دوش کشیدم ، مطالبی نوشتم که به مزاج بعضی از دوستان خوش نیامد دوستانی که خود ادعای آزادی خواهی میکنند و دریغ در این بین جمهوری اسلامی هم ما را بی نصیب نگذاشت به دیدار و گفتار و دست و پنجه نرم کردن به همه عزیزان و حضرات نایل آمدیم (( در این هشت سال دیکته کامل بعضی از کلمات را درک نکردم به مانند همین نایل و باتوم و...))
اما چیزهایی آموختیم که مو به تن همه ما سیخ میکند .

در این بیین پر درد ترین چیزهایی که در زندگی ام برای دوستان اطرافیانم رخ داد :

کوچیدن نا به هنگام اکبر محمدی که هنوز هم وقتی به یاد آن روز می افتم دانه های بلور از چشمانم بر شیار های گونه ام می غلتد .
رفتن احمد به غربت ( PAAATANSIYEL )
کوچ اجباری قمار عاشقانه ( دود کردن سیگار هیامان و قدم زدن هایمان در راه خانه)

کشته شدن ولی الله فیض مهدوی، زهرا بنی یعقوب و ابراهیم لطف اللهی و....قلبمان را آزار داد و افکارمان را پریشان، اما آنها هم به جبر زمان بر خوردند و از یاد همه ما رفتند(( خیلی راحت تر از راحت ))
بگذریم ...

در این مدت از رفیقان خود ناخواسته بسی رنجیده ام و آنها نیز از من ، گذشت و گذشت تا به اینجا رسیدیم که امروز من یک انسان رنجور وا مانده و نیمه جان هستم و شاید بی جان .

میخواهم به وسعت همین آسمان بغض کرده ی بالای سر ناله و گلایه کنم اما سودی ندارد دوستان و هم پیمانانم هر کدام به سراق زندگی خود رفتند و گوشه ای از این دنیا را فتح کردند و فاتح آزادی شدند . و من در این دیاری که صد یوسف دل به کلافی بفروشند و خریداری نیست ماندم و میمانم تا یکی باشد تا از ایام قدیم یاد کند .

این چرخ دوار ادامه دارد مردم رای میدهند من و تو میگویم ای ... رای نده و آنها باز هم رای میدهند تا زندگی به لحظه مرگ رسد و آنگاه با کاسه چه کنم چه کنم به دنبال دو متر زمین خاکی میگردند تا تن خود را به خاک بدهند تا همه چیز تمام شود یا شروع .

خلاصه زبان تلخ اعتراضم را میبندم و در اعتراض به همه نا ملایمات چه از جانب حکومت و چه از جانب عزیزانم این وبلاگ را میبندم . میدانید که بستن یک وب لاگ چقدر تلخ است اما این تلخی را پذیرا شدم تا تلنگری به همه عزیزام زده باشم دوستانی که از راه و آرمان هایمان دور گشته اند (( شاید من اشتباه میکنم که بطور قطع همین است )) ، دوستانی که عزیز تر از جان خود میدانم برایتان آرزوی سلامتی و بهروزی میکنم . برایم دعا کنید با هر خدایی که میشناسید .

آز ياشا ، آزاد ياشا ، انسان ياشا

دانشجویان را دریابیم

برچسب‌ها:

posted by زندانی سياسی آزاد بايد گردد @ ۴:۳۹ بعدازظهر   2 comments

پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷

احمد - احمد - احمد - احمد - احمد -

مادر – حرف اول زندگی حتی قبل از آب یاد میگیریش . میخواهی تند تند بگویی مادر نمیتوانی مادر به تو میخندد از تلفظ ناقص تو به وجد میآید با آن تمام وجودی که میدانیم هیچ گاه نخواهیم دانست چه بوده میگوید جان .

جان مگیری
بزرگ میشوی
و به راه می افتی از خانه بیرون میبردت به خانه باز میگرداند تو را در حریم امن خود تو را پرورش میدهد و تو میشوی آن چیزی که هستی برادر عزیزم احمد اشک های پاکت را که برای روحی پاک تر از تمام پاکی ها بدرقه راه مادری عزیز میکنی میبینیم .
برادر با تو هم دردم هم دردم هم دردم به خدا که هم دردم
من هم چهره ی مادرم را ندیدم و او را به خاک سپردم برادر به خدا با تو هم دردم با تو هم دردم با تویی که با پنجه هایت خاک را می شکافد و به پس دادن مادر عزیزت مجبور میکند اما این خاک بی روح به تو پوز خند میزند.

برادر به خدا با تو هم دردم میدانم چه درد عزیمی را با خود به همراه داری که حتی اگر سالها بگذرد باز هم با تو خواهد بود. در زمان کار، در زمان دویدن ،در زمانی که به زیر دوش حمام خانه اجاره ات هستی همان خانه که با دستهای کارگری اجاره کردی ، در زمان خندیدن به فرزندت در زمان تمام هیچ ها تو این درد را پشت یک بغض عزیم به همراه داری برادر به تو نمیگویم استوار باش نمیگویم محکم باش چرا که تو استواری و استقامت را در زیر دست شکنجه گر ها نشان دادی . براد گریه کن بگذار ابر چشمت ببارد بگذار سیل شود و خاک را گل کند که به خدا با تو هم دردم . به خدا مادر من هم بود اگر چه حتی یک بار ندیدمش ولی همان یک باری که صدای گرمش را شنیدم به خدا مادر من هم شد احمد گریه کن که امشب من هم گریه دارم .

برچسب‌ها:

posted by زندانی سياسی آزاد بايد گردد @ ۷:۴۶ بعدازظهر   2 comments

پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۷

خدا خدای شما بود دیر فهمیدیم

وطن پرنده پر در خون

فردا بوی خون خانه اهورایی ها را پر میکند . خاطرات اولین روز خبر را به یاد داریم
که هر کس که شنید بهت زده ماند و گریست گریست و
گریست . فردا سالروز خون است خون و عشق . تا کنون عاشقانی را دیده اید که در کنار یکدیگر به خواب ابدی بروند ؟ در فیلم ها زیاد دیده ایم اما در این بازار واقعیت تنها کسانی را که من به شخصه دیده ام داریوش و پروانه بودند .


فردا جمعه ماتم زده ایست . جمعه ای که همه آن اهورائیان در پرچم خون آلود ایران به خاک میروند تا ...



تمام راه خطا بود دیر فهمیدم

خلاف مقصد ما بود دیر فهمیدیم

و صبح شادی ما مردمان خوش باور

شبیه شام بلا بود دیر فهمیدیم

و هر چه رنج کشیدیم و خون دل خوردیم

بدون اجر و بها بود دیر فهمیدیم

هزار بار گفته و باز نیز میگویم

خدا خدای شما بود دیر فهمیدیم

تقدیم به تمامی قربانیان قتل های زنجیره ای

و فرزندان داریوش و پروانه


+ پی نوشت
جمعه اول آذر
+ پی نوشت وطن

برچسب‌ها:

posted by زندانی سياسی آزاد بايد گردد @ ۵:۲۶ بعدازظهر   1 comments

پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷

درد بی دردی علاجش آتش است

گاهی چنان اتفاق میافتد که نمیتوان چیزی گفت
جملات کلیشه ای را می گزارم کنار .

زمانی که پدر و مادرم از این دنیا رفتند هر خبر را به گونه شنیدم و دیدم .

غم آخرت باشد
ما را در غم خود شریک بدان

حالا چند سال گذشته است . برادر مهربانم بهزاد عزیزم آن غم ، غم آخر من نبود و تمام آنهایی که میخواستند در غم من شریک باشند، شریک نشدند و تنها من ماندم تنهایی .

بهزاد عزیزم هیچ جمله ای را در خور ندارم که تو را آرام کند . حتی هیچ کار هم نمی توانم انجام دهم تا مر حمی به روی قلب زخم خورده ات باشد . برادر مهربانم استوار باش میدانم از هم دور هستیم اما یاد هایمان گره خورده است .مرد استوار دوستت داریم


مرد را اگر دردری باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

posted by زندانی سياسی آزاد بايد گردد @ ۸:۱۵ بعدازظهر   1 comments

 
دل نوشته

باقي را آزاد کنيد

قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟
از كجا وز كه خبر آوردي ؟
قاصدك
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار ازين در وطن خويش غريب

کمپین آزادی برای سعید حبیبی و دانشجویان در بند


نگاشته‎ هاي پيشين

ببین تمام شد

احمد - احمد - احمد - احمد - احمد -

خدا خدای شما بود دیر فهمیدیم

درد بی دردی علاجش آتش است

طناب دیگر بر گلوی آزادی

عابد -عابد - عابد - عابد - عابد

فرزاد کمانگر را آزاد کنید

اوين -اوين-اوين-اوين-اوين-اوين-اوين

سهم تو از زن بودن این است ؟؟؟

جنگ تمام شد اما هنوز شهید میدهیم

آرشيو

مهٔ 2006

سپتامبر 2006

اکتبر 2006

آوریل 2007

ژوئن 2007

ژوئیهٔ 2007

اوت 2007

سپتامبر 2007

اکتبر 2007

نوامبر 2007

دسامبر 2007

ژانویهٔ 2008

فوریهٔ 2008

مارس 2008

آوریل 2008

مهٔ 2008

ژوئن 2008

ژوئیهٔ 2008

اوت 2008

اکتبر 2008

نوامبر 2008

فوریهٔ 2009

مارس 2009

وب لاگهايي که ميخوانم

کميته نجات پاسارگاد

کميته مبارزه با سانسور

قمار عاشقانه

بابك خرمدين

حشمت طبرزدي

مهرانگيز كار

حسام فيروزي
زنانه ها
مديار
اردشير طيبي
يك قطره

بهزاد مهراني

نيك آهنگ كوثر
زيتون
يك گيله مرد
مسيح علي نژاد
شهر قصه
مسعود بهنود

چگوارا

شيوا نظر آهاري

دموکراسي فرزند جسارت
كوهيار گودرزي
خوابگرد
ويدا خسروي
سيد علي گدا
مهتا بردبار
عباس معروفي

ملاحسني در کانادا
فرنوش معيري
روزبه مير ابراهيمي
فريد سميع نژاد

مرتضي سميع نژاد
الپر
چريك
من نه منم
علي رضا فيروزي
كيانوش سنجري

اصانلو را آزاد کنيد


اخبار دانشجويي

ادوار نيوز
خبرنامه اميركبير
علامه بلاگ
كمپين آزادي پلي‌تكنيك
خبرنامه صنعتي شريف


سازمان هاي حقوق بشري

کميته منع شکنجه
انجمن منع شکنجه
منشور کوروش کبير
سازمان عفو بين الملل
ديوان اروپايي حقوق بشر
اعلاميه جهاني حقوق بشر
سازمان آموزش حقوق بشر
سازمان جهاني منع شکنجه
سازمان ديده بان حقوق بشر
انجمن دفاع از حقوق زندانيان
سازمان گزارشگران بدون مرز
انجمن حمايت از حقوق کودکان
شبكه‌ي بين‌ المللي حقوق بشر
انجمن اينترنتي دفاع از حقوق کودکان
فعالان حقوق بشر در ايران

mobareze ba sangsar


و اما عشق....

احمد شاملو
مصدق
صادق هدايت
فروغ

استاد شجريان