مادر – حرف اول زندگی حتی قبل از آب یاد میگیریش . میخواهی تند تند بگویی مادر نمیتوانی مادر به تو میخندد از تلفظ ناقص تو به وجد میآید با آن تمام وجودی که میدانیم هیچ گاه نخواهیم دانست چه بوده میگوید جان .
جان مگیری بزرگ میشوی و به راه می افتی از خانه بیرون میبردت به خانه باز میگرداند تو را در حریم امن خود تو را پرورش میدهد و تو میشوی آن چیزی که هستی برادر عزیزم احمد اشک های پاکت را که برای روحی پاک تر از تمام پاکی ها بدرقه راه مادری عزیز میکنی میبینیم . برادر با تو هم دردم هم دردم هم دردم به خدا که هم دردم من هم چهره ی مادرم را ندیدم و او را به خاک سپردم برادر به خدا با تو هم دردم با تو هم دردم با تویی که با پنجه هایت خاک را می شکافد و به پس دادن مادر عزیزت مجبور میکند اما این خاک بی روح به تو پوز خند میزند.
برادر به خدا با تو هم دردم میدانم چه درد عزیمی را با خود به همراه داری که حتی اگر سالها بگذرد باز هم با تو خواهد بود. در زمان کار، در زمان دویدن ،در زمانی که به زیر دوش حمام خانه اجاره ات هستی همان خانه که با دستهای کارگری اجاره کردی ، در زمان خندیدن به فرزندت در زمان تمام هیچ ها تو این درد را پشت یک بغض عزیم به همراه داری برادر به تو نمیگویم استوار باش نمیگویم محکم باش چرا که تو استواری و استقامت را در زیر دست شکنجه گر ها نشان دادی . براد گریه کن بگذار ابر چشمت ببارد بگذار سیل شود و خاک را گل کند که به خدا با تو هم دردم . به خدا مادر من هم بود اگر چه حتی یک بار ندیدمش ولی همان یک باری که صدای گرمش را شنیدم به خدا مادر من هم شد احمد گریه کن که امشب من هم گریه دارم .
برچسبها: احمد سراجی |